دزیره



۱‌ . ابتدا به ارایشگاه رفته و مانیکور از نوع مخصوص عروس انجام می دهد، سپس یکی از کتاب های قطوووور کتابخانه را برداشته، طوری عکس می گیرد که ناخن هایش کامل بیفتد و سپس در اینستا قرار می دهد

 

۲. یک عدد سیبیل وارد پیج خانوم بازیگر می شود که با ارایش فوووق غلیظ  در اکران مردمی فیلم ارزشی اش شرکت کرده، محوووو تماشا می شود و سپس کامنت میگذارد: اووووو چیکار کردی "آبجی".!!!

 

۳. پسر ۲۲ ساله ای که فعاااال مجازی ست و از این طریق با صدها دختر روزانه در ارتباط است در چشمان من نگاه می کند و می گوید دیگه هر کی ازم بخواد باهاش باشم، هستم! فقط حیف شد که چند سال قبل پیشنهاد اون خانوم پولدار ۴۰ ساله را رد کردم 

 

 

ما هیچ ما نگاه . 

 

 

و قل للمومنین. و قل للمومنات .


گفته بود باید شروع کنی و خوبم شروع کنی وگرنه تا سه هفته اینده از تیم حذف میشی . دقیقا روزی که باید شروع کنم سرما میخورم  :دی میدونم که دیگه نمیشه بهونه اورد. به سبک معهود شب حداقل هشت و حداکثر ده میخوابیم و حداقل ۴ و حداکثر ۵و نیم بیدار میشیم. میریم میدویم و ورزش میکنیم و تا هشت میریم پی کارامون. میترسم از شکستن این روند و میترسم از ادامه پیدا کردنش . دلم میخواد بخوابم :دی دلم میخواد استراحت کنم ولی حیثیتیه. افوض امری الی الله . 

 

 

پ.ن : بهش میگم اقای نعیمی گفته میشه یه کاری کرد شهریه ندی و همون روزانه رو بری، میگه خب که چی؟ چه فرقی داره؟ یعنی اینکه واسه من مهم نیست این شهریه دادن. بعضی وقتا شبیه روانشناسا حرف میزنه :دی 

 

پ.ن ۲ : یه سری وبلاگا چه خوبن. ستاره شون که روشن میشه خوشحال میشم. هرچند که نظر نمیدم این روزا به خاطر خلوتی که توش فرو رفتم برای انرژی گرفتن، ولی اونایی که دنبال میکنم رو همیشه میخونم و با ذوق هم میخونم 


مدرسه کوچه بغلی دارن اهنگ پخش میکنن و از بچه های دبستانی میخوان که بیان ترانه بخونن و جایزه بگیرن . ترانه ی چی؟ اهای عالیجناب ععععععشق فرشته عذاب عععععشق :/ 

بعد میگن بلوغ زودرس ، بعد میگن انحرافات جنسی، ذهن بچه از الان درگیر این مفاهیم به درد نخوره :( 


امروز شاید به ظاهر یه آزمون رانندگی بود و یه رد شدن ساده برای اولین آزمون و منتظر یه فرصت دیگه شدن، ولی برای من روز عجیبی بود.  سه ساعت و ربع توی گرما کنار من نشستی، بهم روحیه دادی، بهم آرامش دادی و بعد از پیاده شدن از ماشین دستتو دورم حلقه کردی و گفتی فدای سرت . شاید به ظاهر  اتفاق ساده ای باشه اما انقدر منو به اوج آسمون برد که امروز برای اولین بار، خیلی عمیق ، به خونه مون احساس دلبستگی کردم. باورت میشه که امروز برای اولین بار رفتم توی آشپزخونه و سرک کشیدم توی کابینتا ببینم بهترین چیدمان ممکن چیه. ببینم چی رو میشه جابجا کرد و چی رو میشه مرتب کرد، مرتب کردن از سر ذوق نه از سر اجبار. باورت میشه ذوق نه ی من توی پناه مردونه ی تو بیدار شد؟ به همین سادگی . بعضی وقتا دل آدمای توی پیله پیچیده ای مثل من خیلی دیر نرم میشه.


مبحث اختلال وسواسی اجباری رو میخونم، در مورد علل بوجود اومدنش و نشانه هاش صحبت کرده.  مهدیِ گنجیِ خوش ذوق عکس یه خرس قطبی رو گذاشته و زیرش نوشته کتاب رو ببندید و به خرس قطبی فکر نکنید. سعی میکنم به خرس قطبی فکر نکنم ولی همش میپره وسط فکرام . اینطوری میخواد نشون بده هرچیزی رو میخوای تلاش کنی فراموش کنی بیشتر میاد تو ذهنت .

من یاد تو میفتم . 

 

 

 

 

* هریک از دایره جمع به راهی رفتند 

ما بماندیم و خیال تو به یک جای مقیم .

 

#سعدیِ جان

 

 

پ.ن: خانم الف  و صهبا نیستن دیگه .  حالا به نحو و شدت های متفاوتِ نبودن. صفحه وبلاگ خانم الف رو که باز کردم یهو دلم گرفت. از اینکه حتی جای خداحافظی هم برامون نذاشتن. مجازی بودن این داستانا رو هم داره.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه اینترنتی فرش ماشینی Bazinet آموزش | مشاوره | توسعه | دیجیتال | مارکتینگ ایکس باکس وان خرید کفش نایک مردانه ارزان پایگاه فرمانده شهید حاج رضا محمدی قرقی سیاه چاله های فضایی مفیدستان سایت رسمی کاکتوس های زیبا